اشتباه تو تنها به دام انداختن کبوتر نبود
تو گندم را بی اعتبار کردی
……………………….
سخت است گلدان باشی
برای گلی که مصنوعی ست
………………………
نا امیدانه تیغ را رها می کنم
خودکشی برای زنده هاست
……………………..
بیش از این انتظار کشیدنم بیهوده است
تو نمی آیی !
این را از عرق شرم پنجره فهمیدم
…………………………
نگران تاول دستانت بودم
وقتی به من تبر میزدی
……………………….
چه شاعرانه است فریادشان زیر پاهایمان
برگ هایی که روزی برای آرامش،به سکوتشان پناه میبردیم
………………………..
به من نگو گلم
من از سرنوشت گلبرگه ای لای دفترت میترسم
……………………
فرشته ای که برای نجاتم به زمین آمده بود
رسالتش را به نگاهی دیگر فروخت!
کسی که میخواست مرا مثل خودش آسمانی کند
حالا با کسی دیگر در این نزدیکی ها زندگی میکند
من از او دلگیر نیستم. زمین است و هوسهایش
فقط کمی برایش نگرانم
او بالهایش را..و آسمان را فراموش کرده
…………………….
و من؛ گذشته ی کسی که
سرش به سنگ خورده است
…………………….
آسمان برای لحظه ای قرمز شد تا تو توقف کنی
تمام خیابان را بغض بند آورده بود
و دستان منجمدم همچنان تو را فریاد میزدند،
آنرا شال گردنی سفید تو میشنید
حتی کفشهایت برای ماندن زمین را چنگ میزدند،
اما تو بی تفاوت به تمام این حقایق؛
رفتی…
نظریادتون نره*